دیجیتال وان

همیشه دیجیتال

دیجیتال وان

همیشه دیجیتال

5 حکایت از ملا نصرالدین

قربانی

ملا پیراهنش را روی طناب بالای بام گذاشته بود.اتفاقا باد شدیدی وزیدن گرفت و پیراهن را به میان حیاط انداخت.ملا به زنش گفت باید گوسفندی قربانی کنیم.زن علّت را پرسید.ملا پاسخ داد:به این سبب که اگر من در میان پیراهن بودم چیزی از من باقی نمی ماند!

سرکه7ساله

روزی شخصی به پیش ملانصرالدین آمد و پرسید:آیا شما سرکه 7 ساله دارید؟ملا پاسخ داد:بلی.شخص گفت:لطفا یک کاسه به من هم بدهید.ملا گفت:عجب!اگر می خواستم به هر کس یک کاسه بدهم یک ماه هم نمی ماند و 7 ساله نمی شد!

خر گمشده

ملا خرش را گم کرده بود و در هرجای شهر دنبالش می گشت و خدا را شکر می کرد.وقتی علّت را پرسیدم گفت برای این که اگر من هم سوارش بودم گم می گشتم!

 

ادامه مطلب ...