قربانی
ملا پیراهنش را روی طناب بالای بام گذاشته بود.اتفاقا باد شدیدی وزیدن گرفت و پیراهن را به میان حیاط انداخت.ملا به زنش گفت باید گوسفندی قربانی کنیم.زن علّت را پرسید.ملا پاسخ داد:به این سبب که اگر من در میان پیراهن بودم چیزی از من باقی نمی ماند!
سرکه7ساله
روزی شخصی به پیش ملانصرالدین آمد و پرسید:آیا شما سرکه 7 ساله دارید؟ملا پاسخ داد:بلی.شخص گفت:لطفا یک کاسه به من هم بدهید.ملا گفت:عجب!اگر می خواستم به هر کس یک کاسه بدهم یک ماه هم نمی ماند و 7 ساله نمی شد!
خر گمشده
ملا خرش را گم کرده بود و در هرجای شهر دنبالش می گشت و خدا را شکر می کرد.وقتی علّت را پرسیدم گفت برای این که اگر من هم سوارش بودم گم می گشتم!
برای چی خوب است؟
روزی ملا یک کیلو گوشت خرید و به خانه آورد و به زنش گفت:این گوشت برای چه خوب است.پاسخ داد:برای همه غذایی خوب است.گفت:همه غذایی درست کن!
ماه کهنه
شخصی از ملا سوال کرد:ماهی که هر ماه نو می شود کهنه را چه می کنند؟گفت:ای نادان!فکر کردی پس این ستاره هایی که در آسمانند از چه درست می شود؟؟؟!!!!!!