از دوران کودکی معمولا به افراد درسهای مختلفی از جمله تاریخ، علوم و ریاضی آموزش داده میشود، اما آموزشهایی مانند شناسایی احساسات یا مقابله با آنها از دوران کودکی به کودکان یاد داده نمیشود. این مهارتها میتوانند با ارزش باشند، اما متاسفانه در نظام آموزشی تدریس نمیشوند. در این مقاله با هوش هیجانی یا Emotional Intelligent آشنا میشویم.
هوش هیجانی اصطلاحی است که روانشناسان برای توصیف این که چگونه افراد مختلف میتوانند به خوبی احساسات خود را مدیریت کرده و نسبت به دیگران واکنش نشان دهند، مورد استفاده قرار میگیرد. افرادی که از هوش هیجانی استفاده میکنند به مهارتهای کمتری برای مدیریت تعارض، پاسخ به نیازهای دیگران و محافظت و مدیریت احساسات برای اینکه اخلالی در زندگی به وجود نیاید، نیاز دارند.
اندازه گیری هوش هیجانی موضوعی نسبتا جدید در زمینهی روانشناسی است و برای اولین بار در اواسط دههی ۸۰ میلادی کشف شده است. چندین مدل در زمینهی هوش هیجانی در حال توسعه است، اما در این مقاله تنها به بررسی «مدل مختلط» از این شاخهی روانشناسی که توسط روانشناس برجسته دنیل گلمن توسعه داده شده، خواهیم پرداخت. مدل مختلط دارای پنج مهارت مهم و کلیدی است:
قبل از انجام هر کاری ابتدا باید احساسات خود را بشناسیم. بهبود خود آگاهی اولین قدم برای شناسایی مشکلات پیرامون هر فرد است. در زیر لیستی از مواردی که باعث بهبود مهارت خود آگاهی میشود آمده است:
یادداشت کردن احساسات: همواره توصیه میشود که یک یادداشت کلی از احساسات داشته باشیم. در پایان هر روز، هر آنچه که برایتان اتفاق افتاده، احساس کرده و واکنش خود در برابر آنها را یادداشت کنید. به طور مکرر این یادداشتها را بررسی کرده و نکات مهم و برجستهی آنها را جداگانه مشخص کنید.
پرسیدن نظرات دیگران: همان طور که قبلا در خصوص درک خود صحبت کردیم، پرسیدن نظرات دیگران برای مهارت خود آگاهی میتواند مفید واقع شود. سعی کنید از افرادی که شناخت بهتری از نقاط قوت و ضعف شما دارند پرسش کنید. هر نظر و حرفی که گفتند را یادداشت کرده و نظرات افراد مختلف را باهم مقایسه کنید، در آخر نظرات مهم را مشخص کنید. چیزی که مهم است اصلا با نظرات دیگران بحث و جدال نکنید، حتی ممکن است نظرات دیگران درست نباشد، شما فقط تلاش میکنید که ادراک دیگران از خودتان را سنجیده و بررسی کنید.
مدیتیشن: زمانی که ما دارای قابلیت کنترل و آرام کردن احساسات نیستیم، میتوانیم از قابلیت کنترل احساسات یا عادت کردن به آنها استفاده کنیم. دفعهی بعدی که یک واکنش احساسی را نسبت به کسی داشتید، سعی کنید قبل از واکنش مکث کنید. همچنین میتوانید به همین منظور از مدیتیشن برای کاهش واکنش سریع مغز به احساسات استفاده کنید.
اگر تا به حال تمرینات خود آگاهی را انجام ندادهاید، موارد پیشنهاد داده شده میتوانند شما را در این راه همراهی و کمک کنند. یک استراتژی دیگر به همین منظور استفاده از پیادهروی است؛ میتوانید به پیادهرویهای طولانی رفته و در طول راه عواملی را که باعث مزاحمت و ناراحتی شما میشود با خود بررسی کنید. نگرش و تصورات دیگران از شما نیز میتواند به یافتن این موارد کمک کرده و دید جدیدی از خود را ارائه میدهد. مهمترین عامل در این زمینه بررسی مهارتهای خود به جای تمرکز به عوامل خارجی و محیط است.
زمانی که شناخت دقیقی از احساسات خود به دست آوردید، میتوانید به کنترل آنها اقدام کنید. مهارت خودگردانی مناسب، عبارت است از کنترل عوامل احساسات خود، عوامل بیرونی و واکنشها و انجام بهترین رفتار ممکن. یکی از راههای کلیدی و مهم برای مدیریت احساسات خود، تغییر روش حس کردن است؛ ممکن است این توصیهی قدیمی را شنیده باشید که حین عصبانیت تا ۱۰ بشمارید، یا با کسی که مشکلات بسیاری دارد و افسرده است صحبت کنید؛ اگرچه این توصیه کمی تلخ و ناگوار است اما در برخی شرایط پیشنهاد داده میشود. به هر حال وارد کردن یک تکان به بدن خود یا ایجاد تغییر در نحوهی حس کردن و واکنش میتواند بسیار سازنده باشد. اگر احساس کرخی و بیحالی دارید ورزش کنید؛ اگر در شرایط احساسی شدیدی قرار گرفتهاید سیلی یا ضربهی محکمی به خود بزنید. در کل میتوان گفت هر ضربهی ناگهانی یا شوک خفیف به سیستم بدنی میتواند در شکستن روال همیشگی احساس کردن، کمک کند.
به عقیدهی آدام دچیس یکی از نویسندگان سایت LifeHacker، میتوان انرژی را که برای عواطف و احساسات صرف میکنیم در زمینهای دیگر به کار برد. اشکالی ندارد اگر بخواهید مقداری از احساسات خود را نگه دارید یا اینکه از بروز دادن آنها در زمان معین خودداری کنید. به هر حال اگر قصد انجام چنین کاری را دارید پیشنهاد میشود انرژی این احساسات را در زمینههای مفید دیگر به کار ببرید. شما همواره نمیتوانید احساسی را که افراد یا اشیای خاص به شما منتقل میکنند کنترل کنید اما در عوض این قابلیت را دارید که بتوانید از واکنشها و بروز احساسات خود مراقبت و کنترل کنید. اگر دارای مشکلاتی در کنترل احساسات هستید، تنها در زمانهایی که از نظر روحی و روانی در آرامش هستید دنبال راهکارهایی برای این منظور باشید؛ همهی احساسات هم قابل از بین رفتن نیستند. آدام دچیس، زمانهایی که با افسردگی مبارزه میکرد آموخت که برخی احساسات به مدت طولانی باقی میمانند، اما همواره لحظاتی وجود دارد که ما شدت آنها را کمتر حس میکنیم، از این لحظات برای کنترل احساسات استفاده کنید.
زمانی که ما درباره انگیزه در هوش هیجانی صحبت میکنیم منظور این نیست که با انرژی بیشتر به سر کار بروید، هدف این است که از مهارتهای خود برای حل مشکلات استفاده کنید. به گفتهی روانشناسان یک بخش مجزا در مغز وجود دارد که هنگام فکر کردن برای رسیدن به هدفها فعال میشود. فرقی نمیکند که هدف شما پیدا کردن شغل مناسب یا بهبود شغل، تشکیل خانواده یا هنر باشد، هر کسی در زندگی خود دارای اهدافی است. زمانی که انگیزهتان فعال شد، با تمامی واقعیتهای زندگی آمیخته میشود. میخواهید تشکیل زندگی بدهید؟ افراد با انگیزه با افراد دارای هدف مشابه ملاقات میکنند. میخواهید به شغل خود بهبود ببخشید؟ افراد با انگیزه دورههای آموزشی مختلفی را به همین منظور میگذرانند، فرم استخدام پر میکنند یا به دنبال راههای دیگری برای ارتقای شغلی هستند.
به عقیدهی دنیل گلمن، برای استفاده از این انگیزه ابتدا باید ارزشهای خود را شناسایی کنید. بسیاری از ما به اندازهای مشغول هستیم که زمانی مجزا برای شناسایی ارزشهای خود صرف نمیکنیم. یا حتی در بدترین حالت ممکن، به قدری زمان طولانی از وقتمان تلف میشود که دیگر انگیزهی کافی برای انجام کارها را از دست میدهیم. متاسفانه نمیتوان به طور حتمی اهداف هر کس را مشخص کرد اما افراد میتوانند از استراتژیهای مشخص برای این منظور استفاده کنند. به خاطرات خود مراجعه کنید؛ زمانهایی که احساس خوشی و رضایت داشتید. لیستی از مواردی را که به آنها ارزش میدهید تهیه کنید. به یاد داشته باشید، افرادی که به اهداف مشابه شما دست یافتهاند، در بلند مدت و با مرور زمان توانستهاند این موفقیت را کسب کنند.
احساسات فقط نیمی از روابط را تشکیل میدهند که بیشتر به آن تمرکز میشود، زیرا هر فرد هر روزه با خود کلنجار میرود. همهی افراد دیگری که برای شما مهم هستند احساسات، خواستهها، دلایل و ترسهای خود را دارند. همدلی یکی از مهمترین مهارتها برای هدایت روابط به شمار میرود که در طول زندگی قابل آموختن است. در زیر به مواردی برای تمرین همدلی اشاره میشود:
حرف نزنید و تنها گوش کنید: این مورد یکی از سختترین اما مهمترین مهارت در همدلی است. شما نمیتوانید برای درک کردن همهی افراد، زندگی آنها را تجربه کنید، اما در عوض میتوانید به حرفهای آنها گوش دهید. گوش دادن یعنی اینکه به طور کامل اجازه دهید طرف مقابل حرف بزند و حرفها و کلمات را نشمارید؛ یعنی شک و تردیدهای خود را برای لحظاتی کنار گذاشته و اجازه دهید طرف صحبتتان برای مدتی کوتاه حرفها و احساسات خود را بازگو کند. همدلی بسیار سخت است، اما در هر رابطهای مکث کردن حداقل به مدت ۱۰ ثانیه و اجازهی صحبت دادن به طرف، میتواند به بهبود رابطه کمک کند.
موقعیت ناخوشایند خود را به کار ببرید: یکی از سریعترین راهها برای محکم کردن یک نظر در ذهن این است که خود را با نظر مخالف آن مواجه کنید. برای به انجام رساندن این هدف، خود را در موقعیتی ناخوشایند قرار دهید. اگر فکر میکنید رئیستان رفتاری غیرمنطقی دارد، اقدامهای آنها را در ذهن خود مرور کنید. اگر به جای آنها بودید رفتارهای او را منطقی و با دلیل میدانستید؟ پرسیدن این گونه سئوالها با خود میتواند همدلی و درک متقابل از طرف همصحبت را فراهم کند.
دانستن کافی نیست، درک کنید: درک کردن مهمترین کلید همدلی است. همان طور که پیش از این نیز صحبت کردیم، درک کردن تفاوت بین دانستن و تجربه کردن است. اگر عبارت «من میدانم، اما...» را بیشتر به کار میبرید، باید کمی مکث کرده و وقفه ایجاد کنید. زمانی که کسی از تجربیات خود صحبت میکند، زمانی را صرف کرده و فکر کنید که اگر شما به جای آن فرد بودید و تجربیات او را داشتید چه میشد. اشکالی ندارد اگر زمان زیادی را برای این منظور صرف نمیکنید اما حتی چندین ثانیه و دقیقه میتواند کارآمد باشد.
با این اوصاف، همدلی یعنی برقراری رابطهی عاطفی با دیگران، یعنی اجازه دادن به اینکه تجربیات آنها با تجربیات شما ادغام شود. همدلی یعنی مکث کردن قبل از اقدام و رفتار؛ اگر طرف هم صحبت شما گریه میکند یا در شرایطی احساسی عمیقی قرار دارد، سعی کنید به او ناراحتی وارد نکرده و همدلی کنید.
تمامی ابزارهایی که در چهار بخش قبل به کار میبرید در حل مشکلات اجتماعی قابل استفاه است. همانطور که دنیل گلمن تشریح میکند، مهارتهای اجتماعی تمامی عملکرد شما هم در محل کار و هم در زندگی شخصی را تحت تاثیر خود قرار میدهد. میتوانید نقطهی آغاز را مشکلات اجتماعی در نظر بگیرید؛ حل و فصل یک اختلاف. این درست زمانی است که تمامی مهارتهای خود را در زندگی واقعی به کار میبرید. در زیر به چند مورد از مواردی که در چنین زمانهایی کاربرد دارد اشاره میکنیم:
شناسایی و مقابله با احساسات خود: زمانی که با کسی اختلاف دارید، شرایط سختتر میشود. اگر طرف مقابل در شرایط احساسی قرار داشت سعی کنید ابتدا این مسئله را حل و فصل کنید. وقتی را صرف آرام کردن خود کنید و سپس برای حل مشکلات تمرکز و اقدام کنید. در روابط احساسی قبل از انتقاد به طرف مقابل خود متذکر شوید که همواره او را به یاد داشته و به فکرش هستید.
شناسایی مشکلات زمانی که هر دو طرف آرام شدند: زمانی که شما در شرایط مناسب و آرامی قرار گرفتید، سعی کنید اختلافات را پیدا کنید. قبل از کشف راهحلها، از خود و طرف مقابل مطمئن شوید که هر دو مشکلات موجود را قبول کردهاید. برخی مواقع ارائه راهحلها زمانی که طرف مقابل حتی خود مشکلات را قبول نمیکند، سازنده و کاربردی نخواهد بود.
پایان دادن خوش به رابطهها: چه در کسب و کار باشید چه در زندگی شخصی، زمانی لذت به وجود خواهد آمد که هر دو طرف یک نگرش و هدف داشته باشند. حتی اگر نمیتوانید پایان خوشی را ایجاد کنید، از این مورد اطمینان حاصل کنید که هدفی مثبت از رابطه داشتهاید. همواره این تصور را به همکار، دوست و رئیس خود القا کنید که با آنها همراه و هدفی یکسان دارید، حتی اگر هدف شما متفاوت باشد.
البته تمامی تعاملها با دیگران به اختلافات ختم نمیشود. برخی از مهارتهای اجتماعی موجب ایجاد و برقراری روابط جدید و معاشرت با افرادی با طرز فکرهای متفاوت میشود. اگرچه حل اختلافات یکی از بهترین راهها برای استفاده از مهارتهای احساسی و عاطفی است. اختلافات زمانی به بهترین شکل قابل حل هستند که شما بدانید واقعا چه خواستههایی دارید؛ بعد از آن میتوانید به راحتی ارتباط برقرار کنید، خواستههای دیگران را درک کنید و شرایط مطلوب را محیا کنید. اگر به اندازهی کافی توجه کنید خواهید دید که تمامی مهارتهای هوش هیجانی خود را به کار بردهاید.
عالی بود مرسی.
خواهش می کنم.
از بازدید شما متشکرم.